English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3553 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
manageable U قابل اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ungovernable U غیر قابل اداره
governable U فرمانبردار قابل اداره
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
administrations U اداره کردن
administration U اداره کردن
conducting U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
conducts U اداره کردن
directs U اداره کردن
helms U اداره کردن
managing U اداره کردن
administering U :اداره کردن
conducted U اداره کردن
manage U اداره کردن
conduct U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
stage manage U اداره کردن
man U اداره کردن
manages U اداره کردن
managed U اداره کردن
run U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
officiate U اداره کردن
administers U :اداره کردن
manage U اداره کردن
maintain U اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
directed U اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
officiated U اداره کردن
officiates U اداره کردن
runs U اداره کردن
rule U اداره کردن
officiating U اداره کردن
administer اداره کردن
administered U :اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
direct U اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
wields U اداره کردن
operate U اداره کردن
mans U اداره کردن
operates U اداره کردن
helm U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
wielding U اداره کردن
operated U اداره کردن
gestion U اداره کردن
wield U اداره کردن
wielded U اداره کردن
aminister U اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
manhandles U باخشونت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
policy U اداره یاحکومت کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
steered U حکومت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
operate U اداره کردن راه انداختن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
conducting U اداره کردن کشیده شدن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
operates U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
conduct U اداره کردن کشیده شدن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
executed U اداره کردن قانونی کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
erectable U قابل راست کردن یا بنا کردن
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
rebuttable U قابل رو کردن
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
separable U قابل جدا کردن
swimmable U قابل شنا کردن
translatable U قابل معنی کردن
reversible U قابل پشت و رو کردن
magnetizable U قابل مغناطیسی کردن
estimable U قابل براورد کردن
exhaustible U قابل خالی کردن
combatable U قابل جنگ کردن
projectable U قابل پرتاب کردن
condensible U قابل خلاصه کردن
multiplicable U قابل ضرب کردن
multipliable U قابل ضرب کردن
inflatable U قابل تورم یا باد کردن
removable U قابل سوار و پیاده کردن
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
downloadable U آنچه قابل بار کردن است
attachable U قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
roadworthy U اماده مسافرت قابل سفر کردن
bind U الزام اور وغیر قابل فسخ کردن
manageable U آنچه قابل کار کردن به سادگی باشد
binds U الزام اور وغیر قابل فسخ کردن
foldboat U قایق قابل جدا کردن قطعات وبستن ان
permanent U خطایی در سیستم که قابل رفع کردن نیست
zeros U پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
zeroes U پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
zero U پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
eurocheque U چک انگلیسی که قابل نقد کردن در بانکهای اروپایی میباشد
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
achievable U قابل وصول قابل تفریق
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
sensible U قابل درک قابل رویت
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
senses U روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense U روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed U روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
passed U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
standalone U که بدون نیاز به وسیله دیگر قابل کار کردن است
cutcherry U اداره
cutchery U اداره
bureau U اداره
handling U اداره
gestion U اداره
management U اداره
Recent search history Forum search
1frangible
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com